یک
کجای بیست و چهار ساعت در خواب و بیداری ذهن خواننده را به سمت مناسبات و علل واقعی روابط اجتماعی میبرد؟ بچهای پول ندارد و دلش عروسکی میخواهد و یکی که پول دارد میرود عروسک را میخرد. این مناسبات و علل روابط اجتماعی را نشان می دهد؟ بعد هم کودک قصه از روی خشم آرزوی داشتن مسلسل میکند. با مسلسل میخواهد چه کار کند؟ خریدار و فروشندۀ عروسک را بکشد؟ مردم کوچه و بازار را به رگبار ببندد؟ برود حکومتی که او را فقیر کرده سرنگون کند؟ تنها عامل فقر او حکومت است؟ اگر به زور مسلسلش رفت حکومت را سرنگون کرد و خودش جای حاکم بر مسند قدرت نشست توان تولید ثروت دارد که بتواند عروسک به همۀ بچهها توزیع کند؟ کجای این داستان آدرس درستی میدهد؟ کجا علت های فقر را برمی شمارد؟ کجا به مناسبات اجتماعی میپردازد؟ ایران سال چهل و چهار شمسی یعنی کشوری بسیار فقیر با ثروتمندانی از نظر تعداد قلیل و از نظر فرهنگی حقیر! اگر تقویم را رو به عقب ورق بزنیم تا به آن روزها برسیم، انتخاب من علینقی عالیجانی ست تا امثال بهروز دهقانی و جزنی و مسعود احمدزاده که حتم دارم از مخالفین سر سخت” ثروت ملل” بودند. هر جامعهای باید سلسله مراتب فرهنگی را پشت سر بگذارد تا به جایی برسد که به طور مثال امروز دانمارک رسیده است. اگر قرار بود سکهای در حال چرخش در هوا با شعار و دعا نیتمان را برآورده کند که مسئله حل بود.
دو
قرن نوزدهم برای تعدادی از کشورهای غربی قرن تحولات بزرگ است، از هر نظر. کشفیات و اختراعات و سرمایه داری رو به رشد است و قدرت خاندانهای سلطنتی رو به افول. عدهای مبتکر و مخترع و مکتشف دارند به سرعت ثروتمند میشوند و عدهای تنگدست حسرت به دل ماندهاند و نمیدانند چه کنند. افکار سوسیالیستی، که تنها به مارکس مربوط نمیشود، یک ضرورت بود برای ایجاد تعادل در جامعه. حالا من نمیخواهم وارد جزئیات بشوم و به همین اکتفا میکنم که قرن نوزدهم نه فقط قرن رشد اقتصادی در غرب ، بلکه جنگ بر سر تعریف از اخلاق هم بود. اخلاق چی ست؟ نقش آن در مناسبات اجتماعی چی ست؟ اخلاق فقط فردی ست یا معنی اجتماعی دارد؟ اخلاق از فلسفۀ کانت گرفته تا نیچه نقش محوری دارد در افکار و رفتار مغرب زمین نشین ها. وقتی مارکس از جامعۀ بیطبقه صحبت میکند در واقع دارد از اخلاقی که باید در جامعه حاکم باشد برای فهم یکدیگر صحبت میکند. هم مارکس و هم نیچه، به عنوان دو فیلسوف اثر گذار، قدیم را از مدرنیته قیچی میکنند تا به اخلاقی برسند که کاملن از کهن الگوها جداست. حالا ما می خواهیم مسلسل به دست بچه بدهیم که تو نداری و چارهُ کار کشتن اسباب بازی فروش است؟
سه
به نظر میرسد تعدادی از ادیبان قرن نوزدهم مسئولیت فردی را در برابر جامعه بخش مهمی از وظیفۀ انسان میدانند؛ امثال آندرسن و دیکنز. اغلب این نویسندگان اقتصاددان و تاریخ دان و جامعه شناس و فیلسوف… نبودهاند، اما چون فقر را در کودکی تجربه کرده بودند، میدانستند که همدلی تک تک افراد جامعه هم نقش بزرگی در ایجاد توازن اجتماعی دارد. به عبارتی فرد باید از نظر اخلاقی به جایی برسد که بتواند رفاهش را با دیگران تقسیم کند؛ حالا مساوی یا نامساوی بودنش به کنار. یعنی فرد در برابر فرد دیگر مسئول است، یعنی فرد در برابر اجتماع و اجتماع در برابر فرد مسئول است. اگر این نوع اخلاق جا نمیافتاد کشوری مثل دانمارک باید تعداد زیادی گرسنه میداشت. دانمارکیها فقر را توهین به کرامت انسان میدانند و جامعه را که از تک تک افراد تشکیل میشود مسئول این توهین. خیلی خلاصه و شمرده: قصۀ “دخترک کبریت فروش” یعنی درک نوعی اخلاق در جوامع مدرن که افرادی مثل هانس کریستین آندرسن و فردیناند لاسال در آلمان و دانمارک و سوئد جا انداختهاند. یکی از مسئولیت فردی سخن گفته و دیگری از مسئولیت اجتماعی و در واقع این دو مکمل یکدیگراند.
چهار
مخالفت با داستانی از صمد بهرنگی، مخالفت با همۀ نوشتههای او نیست. کند و کاوی در مسائل تربیتی ایران مرجع خوبی است برای شناخت دستگاه آموزشی ایران در دورانی.