علی شریعتی

یک: چگونه مخاطب به اندیشه های شریعتی شکل داد
ادبیاتی هست که در خلوت ادیب بدون در نظر گرفتن خواننده احتمالی به وجود می آید و ادبیاتی هست که بدون مخاطب در ذهن ادیب شکل نمی گیرد. به طور مثال آثار کافکا و پسوآ حاصل انزوا و خالی از خواننده است که در ذهن این دو هویت یافته، ولی خوانندگان در خلق رمان های چندلر و آگاتا کریستی نقش تعیین کننده و غیر قابل کتمانی داشته اند. نویسندگان دستهُ اول به تاملات و ابتکارات خود عمق می بخشند، اما نویسندگان دستهُ دوم می خواهند به توقع خواننده پاسخ بدهند و به همین دلیل سلیقهُ مخاطبشان را در نظر می گیرند. به عبارتی خواننده بر نویسنده تاثیر می گذارد و نه برعکس. در عالم فلسفه هم می توان از اسپینوزا سخن گفت در برابر ژیژک. در عالم سیاست که نمونه ها زیادند و یکی از آنها هیتلر است که اگر آن جمعیت چند صد هزار نفری در سخنرانی هایش شرکت نمی کردند و شعار هایل هیتلر نمی دادند شاید این ماجراجوی ابله جوگیر نمی شد و فاجعه نمی آفرید.
به گمانم افکار شریعتی در همان فضای حسینهُ ارشاد و با حضور شنوندگان دهان بینش کم کم به شکلی درآمد که می شناسیم. به عبارتی محبوبیت او در میان جوانان مستاصل و در مکانی که معماری سنتی داشت نظریهُ نامفهوم “بازگشت به خویشتن” را در ذهنش متبلور ساخت، بی آنکه توضیح بدهد این خویشتن چی ست که بازگشت به آن ضروری ست. پس این شریعتی نبود که تودهُ شنونده اش را تحت تاثیر قرار داد بلکه این تودهُ ساکت و سراپا گوشِ مخالف مدرنیته بود که نوعی فکر و نوعی رادیکالیزم به شریعتی تحمیل کرد. شاید بتوان گفت تاملات شریعتی قائم به ذاتش نبود بلکه محصول خواستهُ شنوندگان و پیروانش بود.
دو)
محمد تقی شریعتی، پدر علی شریعتی، موسس کانون نشر حقایق اسلامی در مشهد بود. این کانون مبارزه قلمی با کسانی، از جمله کسروی، که مخالف اسلام بودند را وظیفه خود می دانست و در برابر مسلمانان قشری، اغلب آخوندها، هم موضع داشت. بعدها محمد تقی شریعتی به نهضت خداپرستان سوسیالیست هم گرایش پیدا کرد و بدین گونه افزون بر ایجاد رفرم در باورهای اسلامیش به حزب توده هم از برابری و مساوت سخن می گفت گرایش پیدا کرد. شریعتی در چنین محیطی پرورش یافت و بی جهت نبود که با پوران شریعت رضوی، خواهر مهدی رضوی شریعتی که عضو سازمان جوانان حزب توده بود و در سال ۱۳۳۲ ش کشته شد، احساس نزدیکی می کرد. اینکه بعد از انقلاب شریعتی به عنوان یاری دهنده به حکومت معرفی شد خبطی بود که امثال سروش مرتکب شدند. شریعتی، مثل پدرش، نه تنها آبش با روحانیت در یک جو نمی رفت، بلکه اندیشمندی بود که بنا به گوش و هوش مخاطبین جوانش داشت اندیشه اش را می ساخت و از این رو نه تنها افکار منسجمی نداشت بلکه از این بالاتر نه خودش می فهمید چه می گوید و نه مخاطبینش می فهمیدند او دارد با شکوه ها و انتقادات و مخالفت هایش چه چیزی می سازد. همین الان هم که سخنرانی های مکتوب شده او را می خوانید جز مطالبی گنگ به هیچ منظوری و مقصد مفهومی نمی رسید. شریعتی یک واعظ مدرن بود و بی آنکه فهمی از هایدگر یا سارتر داشته باشد با نام و انتقاد از آنها روضه می ساخت. چیزهایی از معلومات پدرش درباره اسلام فهمیده بود و چیزهایی درباره ادبیات غرب از همسرش شنیده بود و جوانیش در عصر استقلال جویی الجزایر بود و سر زبان افتادن امه سزر و فرانتس فانون را در جهان شاهد بود و…
چنین آدمی نه مسئول به وجود آمدن انقلاب بود و نه می توانست چنین کسی باشد. آدمی بود با افکاری مغشوش که از دیده و شنیده شدن لذت می برد و خودش را در حرف ویران می کرد و دوباره می ساخت چون حراف بود. در اغلب سخنرانی هایش جز شکوه و موعظه برای ایجاد هیجان چیزی برای گفتن نداشت. معرکه‌گیری را مخاطبینش با حضور در سخنرانی هایش به او یاد دادند و واکنش او هم ارائه نوعی اسلام بود که معلوم نبود و هنوز نیست چه بود و چه هست و از کجا اتخاذ کرده بود.
سه)
الان خیلی ها داریوش شایگان و احسان نراقی را در صف شریعتی می دانند، در حالیکه شایگان و حتا نراقی مدرن بودند و می دانستند گذشته چی ست و سنت چی ست و مدرنیته چی ست و غرب چی ست و برای به هیجان آوردن مخاطبانشان به نظراتشان شکل نمی دادند. اندیشه شریعتی بعد از انقلاب نزد فرهیختگان به سرعت رنگ باخت چون او به رغم حراف بودن چیز زیادی برای گفتن نداشت، اما شایگان هنوز معاصر و مطرح است و آنچه افکار او را به خود مشغول کرده بود هنوز از مشغولیات فکری اندیشمندان ایرانی است.
Ist möglicherweise ein Bild von 1 Person und Text
Gefällt mir

 

Kommentieren
Senden
Teilen

نوشته های مرتبط