نظریه ایرانشهری را جدی می‌گیرم

یک)

ساموئل هانتینگتون مبنی بر مطالعات و ذهن خلاقش نه حوزهُ تمدنی در جهان تعیین کرد و  برخورد تمدن ها را در آینده اجتناب ناپذیر دانست.  خیلی ها به او خندیدند و خیلی ها به او پریدند و خیلی ها او را دیوانه خواندند و خیلی ها  به او  اتهام راست افراطی بودن زدند و… البته از نظر سیاسی راست بود، اما شک دارم که دیوانه هم بوده باشد چون جهان دارد به سرعت به سه قطبی شدن می رود و دیر یا زود سه تمدن بدون جنگ برای تصاحب جهان برخوردها خواهند داشت؛  تقسیماتم تقسیمات هانتینگتون نیست. به این معنی که چین و اتحادیه اروپا و آمریکا در مجموع بیش از شصت هزار میلیارد دلار درآمد ناخالص سرانه دارند و هریک از این قطبها برای گسترش بازار خود نیاز به گسترش فرهنگ خود  در مناطقی خارج از جغرافیای قطب خود دارد. به عبارتی چین و آمریکا و اتحادیه اروپا مثل گذشته های دور کشوری را مستعمره نمی کنند، اما از نظر فرهنگی چنان جای پای خود را در کشورها سفت می کنند که کشورها اول تابع فرهنگی آنها شوند و سپس تابع سیاسی و اقتصادیشان. آمریکا با همین حربه به سراغ اقمار شوروی رفت و  کمر سوسیالیزم واقعن موجود را شکست. چند قرن پیش انگلستان نیز در هند و بخشی از آفربقا چنین کرد. اما چیزی که آینده را از گذشته متمایز می کند پیشرفت  سریع تکنولوژی است و باهوش تر شدم افراد اتاق فکر قطب ها. همینکه آمریکا دید روسیه به اتحادیه اروپا نزدیک می شود و چین از راه اوکراین با اتحادیه اروپا بازارش را گسترش می دهد توطئه کرد و جنگ بین روسیه و اکراین را راه انداخت . اتحادیه اروپا هنوز کجدار و مریز با آمریکا کنار می آید اما اگر روسیه، این شکار فربه، را گوش به فرمان بروکسل و اشتراسبورگ کند کلاهش با کلاه آمریکا توی هم می رود. در کشف داروی ضد کرونا دیدیم که چه جنگ تبلیغاتی ای بین  آلمان و آمریکا و چین رخ داد تا ثابت کنند کدام کشور اول و بهتر دارو را ساخته است. این جنگ تبلیغاتی یکی از جنگهای مخفی ست که این سه قطب برای جلب نظر و اعنماو مردم جهان پیش می برند. وقتی آمریکا دارد دائم از اولین کشور دموکراسی جهان بودن خود یاد می کند و اروپا از فرهنگ و هنر و فلسفه اش داد سخن می دهد و چین از قدمت و کنفسیوسش مایه می گذارد  یعنی این سه قطب دورخیز کرده اند برای تصاحب جهان، نه امروز که فردا. دوباره و با تاکید اینکه قطب های بزرگ اقتصادی، آمریکا و اتحادیه اروپا  و چین، با به وجود آوردن حوزه های فرهنگی در قلمروی سیاسی  بیش از پیش در پی هویت سازی برای خود هستند چون می دانند یک پارچگی فرهنگی و مخرج مشترک گرفتن ار ارزش های اخلاقی حوزه های فرهنگی عامل استقلال و استواری هر یک از این قطب هاست؛ اتحادیه اروپا برای ایجاد یک حوزهُ فرهنگی از فرهنگهای متنوع در درون قاره مخرج مشترک می گیرد، چین در خاور دور در پی ایجاد حوزهُ فرهنگی بزرگی با محوریت چین است، آمریکا یک واحد فرهنگی بزرگ است و با همین حربه جهان را تحت تاثیر قرار داده و می دهد.

 دو)

دله دزدی که  با اسلحه و نقاب وارد بانک می شود وکارمندان را برای ربودن پول صندق  به خط می کند به ندرت  بانکدار می شود، اما دزد حرفه ای برای استمرار در ربودن و جریمه و تنبیه نشدن بانکدار می شود. نظامهای سیاسی بی برنامه و بی هویت هم مثل سارق بانک  با زور اسلحه چندی بر مردم حکومت می کنند و بیت المال را به سرقت می برند و ویرانه ای پشت سر می گذارند و می روند. نظام سیاسی ایران یکی از اینهاست و چهل سال است که چون قایقی در اقیانوس بی معنایی سرگردان است و با حجاب اجباری  و نخبه کشی و ایجاد وحشت و زورگویی و استبداد و … می خواهد خودش را معنی کند، اما در معنی بخشیدن به خود عاجز است و دیر یا زود می رود. پرسش این است: استراتژی ما بعد از این نظام چی ست که مستعمرهُ فرهنگی و سیاسی یکی از  سه قطب مذکور نشویم؟

سه)

 ما هم یک حوزهُ فرهنگی مشترک و طبیعی و تاریخی از ترک و کرد و بلوچ و عرب و فارس.. داریم  که تمام حواشی دریای خزر و خلیج فارس و تا حدی سواحل دریای سیاه و بخشی از کرانه های مدیترانه را دربرمی گیرد. حتا اگر هر یک از این ملت ها استقلال سیاسی خودشان را داشته باشند  پیوندهای عاطفیشان می تواند یک اتحادیهُ اقتصادی در این حوزهُ بزرگ فرهنگی ایجاد کند که چشمپوشی از آن عواقب خطرناکی دارد چون هریک از ما اقتصادهای کوچکی هستیم که اگر با هم نباشیم اقتصادهای بزرگ می بلعدمان. این منطقهُ فرهنگی با تمدن های سومر و عیلام و آشور و بابل و ارمنی و ماد و پارس و عرب…شکل گرفته و  وقتی می تواند استقلال خود را حفظ کند و حتا قطب اقتصادی بشود که با هم متحد باشد و بازار بزرگی برای خود به وجود بیاورد. این حوزه نیاز به صنعتی شدن دارد و نیاز به تولید ثروت و توزیع ثروت دارد.  تولیدات صنعتی نیاز به بازار دارد و بازار نیاز به اعتماد کردن به یکدیگر دارد. ما الان در زمانه ای زندگی می کنیم که به هم اعتماد نداریم و ناآگاهانه از یکدیگر متنفریم، اما باید این فرهنگ و هویت مشترک را بازشناسی کنیم و اگر نکته نظرات متفاوتی یافتیم در رفع آن بکوشیم تا بر اساس آن هم اقتصادمان را رونق دهیم و هم فرهنگمان را تقویت کنیم. تنها راه نجات ما این است که به همدلی ملتهای این حوزهُ فرهنگی دامن بزنیم؛ همان کاری که کشورهای اروپایی خردمندانه با یکدیگر می کنند. ایرانشهر یا نوروزشهر یا ایکس شهر نظریه ای جالب است که می توان با نگاه انتقادی با آن رو به رو شد و با تامل بهترش کرد تا فردا ملتهایی که دولت دار می شوند با توپ و تفنگ برای تصاحب نیم متر  زمین به جان هم نیفتند و در نهایت طعمهُ یکی از قطب های بزرگ فرهنگی و اقتصادی نشوند. چرا از این چشم انداز به موضوع نگاه نکنیم؟ ایرانشهر یا هر نام دیگری که به آن بدهیم یک حوزهُ فرهنگی بزرگ و مشترک  را منظور دارد که با زبانها و قوم های گوناگون قوام یافته و این تمدن را باید احیا کرد تا استقلال منطقه را پاس بداریم. جواد طباطبایی پی را ریخته اما طبقات  این ساختمان عظیم با سلیقه ها و توانایی های فکری ما بالا می رود.  طبیعی ست که انتقاد از نظریهُ طباطبایی به جاست چون گل بی خار خداست.

نوشته های مرتبط