زبان برای من ابزاری است که داستانم را بنویسم و نه اینکه داستان وسیلهای باشد برای نوشتن زبان؛ سلیقهها متفاوتند و هر داستان نویسی ساز خودش را میزند و خوبی داستان در این است که هر داستان نویسی در انتخاب ساز و ساختن و نواختن آن آزاد است. گذشته از این بضاعت زبان فارسی من در حدی نیست که پرس سینه با وزنه سنگین بزنم و به همین دلیل مجبورم با دمبلهای سبک وزن داستانهایم را پیش ببرم. البته کسی که زبان را ابزاری برای نوشتن داستان میداند نیاز ندارد گرفتار ساختار متعارف داستان هم باشد و قصهاش را در قالب آنچه در سنت روایی وجود دارد بریزد. به سخنی دیگر دلم میخواهد در روایتم شکلی از داستان ارائه بدهم که خودم نمیشناسم و باید آن فرم را نخست ابداع کنم؛ به همین دلیل اغلب نوشتن رمانی را میآغازم و در وسط راه در گل میمانم و رها میکنم. مخلص کلام اینکه “ماراتن در استانبول” یکی از این رمانها ست که باید رها میشد، اما در جدال میان اراده و تسلیم، اراده تصمیم گرفت به استانبول ببردم تا در فضای آنجا هوای رمانم را تنفس کنم و بدین گونه شاید انگیزهای برای ادامه نوشتن بیابم. این شد که بیست و دوم یا سوم آگوست سال 2022 م. در فیسبوک نوشتم میخواهم به استانبول سفر کنم. گراناز موسوی که از استرالیا به ترکیه آمده بود و چند ماهی می شد در استانبول رحل اقامت افکنده بود نوشت پس بیا به منطقه کادیکوی که معاشرت داشته باشیم. مرضیه ستوده هم که مقیم کانادا ست نوشت سپتامبر در استانبول تشریف دارد چون هوای سپتامبری استانبول حرف ندارد و بد نیست من هم در همین زمان در استانبول حضور یابم تا دیداری داشته باشیم. این طور شد که برای دوم سپتامبر بلیط هواپیما خریدم و اتاقی در هتل رزرو کردم برای اقامت ده روزه در شهری که بخشی از رمان اجق وجقی “ماراتن در استانبول” در آن میگذرد.
صبح دوم سپتامبر چمدانم را در اثنای شنیدن September Morn، نیل دایموند، بستم، در واقع لباسهایم را بدون هیچ نظم و ترتیبی توی چمدان چپاندم. همسرم در حالی به فرودگاه هامبورگ رساندم که فضای غمگینی به خاطر آسمان ابری در هامبورگ حاکم بود و من خوشحال بودم که از دست آسمان خاکستری چرک مرد برای مدتی، هرچند کوتاه، به زردی آفتاب جانبخش پناه میبرم. زیلکه، همسرم، به هنگام جدایی بغلم کرد و گفت:«امیدوارم با دست پر برگردی» و نفهمیدم منظورش آوردن سوغاتی بود یا آوردن توانایی برای نوشتن داستان؛ امیدوار بودم منظورش سوغاتی باشد چون دست یافتنی تر از دومی بود. به هر روی، در حالی سفرم را شروع کردم که هدف از یادم رفته بود و مثل همیشه سر به هوا بودم و از کون گیج .