یک)
برای ایران ما هیچ چیز خطرناکتر از سرنگونی ناگهانی نظام جیم الف نیست. سرنگونی ناگهانی یک سیستم حکومتی یعنی ناامنی و بی نظمی و ایجاد ده ها گروه سیاسی مخالف با یکدیگر و دخالت کشورهای خارجی در امور سیاسی و جنگ های داخلی و… این منجر می شود یا به ظهور فردی مقتدر به عنوان دیکتاتور تا با ضرب چکمه نظم و آرامش به وجود بیاورد یا تقسیم ایران و یا هردوی اینها. انقلاب ایران با حضور یک رهبر به هدف رسید و با اقتدار همین رهبر بود که یک پارچگی ایران حفظ شد؛ حالا اینکه خوب بود یا بد موضوع گفتگو نیست. خردمندانه ترین نوع تغییر نظام سیاسی ایران دست به دست شدن حاکمیت در صلح است. به این صورت که حاکمیت کنونی ایران شکست خود را بپذیرد و خودش رهبری روند دموکراتیزه شدن ایران را به عهده بگیرد. چگونه؟ حاکمیت از مطلق گرایی دست بردارد و بشود حزب دموکرات اسلامی، مثل دموکرات مسیحی آلمان، و اجازه بدهد که افکار و احزاب دیگر هم حق حیات داشته باشند. به طور حتم حزب دموکرات اسلامی طرفدارانی خواهد داشت و در کنار احزاب دیگر هم حق حیات دارد و هم شاید پوست بیندازد و مدرن شود و برای توسعه ایران کارگشا باشد.
دو)
گیریم حاکمیت از خر شیطان پایین نیاید و بخواهد به انحصارطلبی و استبداد خود ادامه بدهد. در این شکی نیست که تغییر سیاسی در ایران به اپوزیسیون قدرتمند نیاز دارد و اپوزیسیون برای منسجم شدن نیاز به یک رهبر فرهمند، تاکید بر یک است، تا این شخص بتواند اعتماد گروه های سیاسی و توده مردم را، که از نظر فکر و قشر یک پارچه نیستند، به خود جلب کند تا توده در هم گره خورده را تا هدف هدایت کند. یکی از اشتباهات مردم در قیام علیه دیکتاتوری محمدرضاشاه در این بود که رهبری را به شخصی سپردند که اگرچه کاریزما داشت، ایدئولوژی اسلامی سفت و سختی هم داشت و دنبال قلمرویی بود که ایدئولوژیش را در آن پیاده کند؛ ناگفته نماند که رفتار ناپسند حزب دموکرات کردستان و کومله و گروه های میم لام در ترکمن صحرا و یارگیری سازمان مجاهدین در دبیرستانها و دانشگاهها و … به اقتدار بی چون و چرای رهبر کمکها رساند.
سه)
اکنون رضا پهلوی مشهورترین و شاید مهمترین- محبوبترین؟- چهره اپوزیسیون در میان ایرانیان است. او این اعتبار را با نارضایتی عمومی در ایران و بی اعتبار شدن روز افزون جیم.الف. کسب کرده و البته توهماتی که دروغ پردازن از دوران درخشان و بهشت گونه محمدرضاشاه در اذهان ساده دلانِ دهن بین ترسیم کرده اند. طبیعی ست که هیچ رهبری بدون گروه مشاوران و کسانی که جنبش را سازماندهی کنند توان به حرکت درآوردن مردم را نداشته باشد، اما جمع کردن جان نثارانِ پهلویست و آدم های خشمگین و فالانژ به گرد خود هم چهره ای غیر دموکرات از رضا پهلوی در اذهان می سازد و هم از نفوذ کلام او در میان اپوزیسیون رنگارنگ می کاهد. رضا پهلوی با انتقاد از روش حکومت پدرش و اکتفا به نقش نمادین خود، دلسوز و مهربان برای قاطبه ملت بودن و نقشی کاملن افتخاری داشتن، می تواند کارساز باشد.
چهار)
رضا پهلوی باید بداند که برای دست به دست شدن مسالمت آمیز حکومت در ایران نزدیکترین آلترناتیو به جیم الف سلطنت است چون سلطنت در ایران با دین گره خورده و عرف جامعه هنوز از دین جدا نشده، اگرچه مردم با ایدئولوژی جیم الف زاویه دارند. اگر رضا پهلوی می خواهد نقش موثر و مسالمت آمیزی در تغییر نظام ایجاد کند چاره ای ندارد جز پذیرش نقش نمادین خود، هماهنگ کننده و میانجیگر بودن، و باور داشتن به دموکراسی نوع دانمارک و سوئد. شاید دور شدن از مشاوران فعلی خود و انتقاد از روش حکومتی پدرش و تربیت پهلوی پرستان دو آتشه و فالانژ گام بلند و مثبتی باشد برای جدی گرفتن نیت ایشان در امر استقرار دموکراسی در ایران.
دوستی فیسبوکی زیر پست قبلی پیامی گذاشته که در اینجا منتشر می کنم چون شاید برای عده ای نظر ایشان جالب باشد:
البته پاسخ ایشان را داده ام که در پی نظرشان آورده ام:
برای ایران امروز هیچ چیز ضروری تر از سرنگونی ج.ا. نیست ، مادامیکه با این واقعیت کنار نیاییم هم چنان درگیر اما و اگر می مانیم و به مانند چهل و چند سال گذشته درجا میزنیم
دوستان از وضعیت داخل میگویند ، حسب وابستگی های ذهنی خود بدون استناد به هیچ آمار و مستنداتی با شباهت سازی به میل خود نفرت مردم را از شیخ و شاه را یکسان میگیرند و حکم صادر میکنند
از همه اینها که بگذریم باز آن سئوال لعنتی پیش رویمان رخ نمایی میکند
اگر رژیم تن به اصلاح نداد ( که حسب ساختارهای بنیادین آن حتی با تغییر رهبری واقعیت تلخ اینکه احتمال آن یک درصد هم نیست ) و طی فرایندهای احتمالی پیش رو که بعید هم نیست مجددا” بتواند با غرب ببندد ( که کم اصلی اینجا منافع غرب است که نقش آفرینی میکند ) و بقای خود را حداقل برای یک یا دودهه تضمین کند تکلیف چیست ؟
( البته احتمال تغییر بعد از دو دهه از آن جهت خوشبینانه است که حداقل دیگر از این نسل جامانده در بلاتکلیفی پنجاه هفت دیگر کمتر اثری خواهد ماند )
پاسخ من:
برای ایران امروز هیچ چیز ضروریتر از تولید ناخالص ملیش را ده برابر کردن و مهمترین دموکراسی جهان شدن و از بالاترین ارزش های اخلاقی تمدنی برخودار بودن و از نظر فرهنگی و هنری و ادبی… خب اینها که آرزوست. از آنچه که هست بگوییم و نه از آنچه که باید باشد و نیست. اول اینکه سرنگونی جمهوری اسلامی در حال حاضر ممکن نیست چون این نظام هنوز طرفدار دارد، حتا اگر تعداد این طرفداران خیلی کم باشند و چون با من و شما نشست و برخاست ندارند دیده نشوند. دوم اینکه این نظام با فروش گاز و نفت درآمد دارد و اگر این پول کفاف مخارج نیروهای نیابتی در خارج را ندهد توان تامین نیروی سرکوبگر داخلی را دارد. از طرف دیگر شاهد مشارکت نکردن قشر خاکستری در اعتراضات بودیم و همین دو عامل نشان می دهد که اپوزیسیون توان ایجاد اتحاد و توازن قوا در برابر نظام را ندارد. وانگهی سرنگونی فوری نظام بی نظمی و ناامنی و جنگهای داخلی- چه قومی و چه اختلافات سیاسی- به وجود می آورد و این وحشتناک است. در بلوک شرق نظامها مثل بندبازها به سرعت سقوط کردند، اما افتادند در تور اتحادیه اروپا و از مرگ نجات یافتند. برای ایران چنین توری وجود ندارد. به نظر من، که اصراری بر درست بودن آن ندارم، استحاله تدریجی و مسالمت آمیز بهترین روش برای تغییر این نظام است. بدون تعارف عرض کنم که ما، من و شما و سایر هشتاددوپنج میلیون ایرانی دیگر، هنوز دارای بلوغ سیاسی و فرهنگی آن چنانی نیستیم که بتوانیم نظام بدی را سرنگون کنیم و نظام خوبی را جایگزینش کنیم. همین اصطلاح پنجاه هفتی که جان نثاران شاه در دهان عده ای انداختند و جیم الف با خرسندی و رضایت کامل برای ایجاد شکاف میان ملت به آن دامن زد نشان می دهد که هنوز راه درازی داریم تا فهم درستی از چگونگی همزیستی و مدیریت جامعه داشته باشیم. به عبارتی کسانی که دائم “پنجاه هفتی” غرغره و زمزمه می کنند بازی خوردگانی هستند که از درایت کافی برای سرنگون کردن و جایگزین نمودن برخوردار نیستند. در دریا با پاروی شکسته و بلم سوراخ به هیچ ساحلی نمی توان رسید، و بی فایده تر از این فحش دادن به آب و شعار توخالی “به ساحل می رسیم” سر دادن است. تنها راه نجات شنا بلد بودن است. بیست و پنج سال اپوزیسیون ایران برای کسب آزادی مبارزه کرد و شاه سرنگون شد، اما بعدش چی شد؟ حالا می فهمیم که آن اپوزیسیون به اضافه تمام ملت درکی از آزادی و نظامی بر اساس دموکراسی نداشت و این شد که بخشی از روحانیت به سرعت قدرت را قبضه کرد. الان هم در روی همان پاشنه می چرخد. به همین دلیل همان پنجاه هفتی، قشر خاکستری، عاقلتر و با تجربه تر از آن است که دستش را در سوراخی کند که یک بار مار نیشش زده. وقتی علینژاد رفع حجاب اجباری را به سرنگونی نظام پیوند زد معلوم بود که نظام واکنش نشان می دهد. وقتی عده ای از روی غیظ شعار دادند سبزی پلو با ماهی… معلوم بود که قشر خاکستری وارد این بازی نمی شود. وقتی با شعار “پنجاه هفتی” اتحاد ملت ترک می خورد نظام سعی می کند این شکاف را عمیقتر کند. به هر حال، نه توان سرنگونی ناگهانی داریم و نه از بلوغ سیاسی و فرهنگی مکفی برای جایگزینی برخورداریم. استحاله تدریجی و مسالمت آمیز تنها چیزی است که در حال حاضر به نظرم جواب می دهد..